سالهــــــــــا دویده ام با قلبـــــــــی معلق و پایـــی در هــــوا دیگــــر طــاقت رویاهــــایم تمــــــــــام شده است دلــــــــــم رسیدن می خواهــــــد . . .
دل را ز شرار عشق سوزاند علی یک عمر غریب شهر خود ماند علی وقتی که شکافت فرق او در محراب گفتند مگر نماز می خواند علی --چون نامه ی جرم ما به هم پیچیدند بردند دیوان عمل سنجیدند بیش از همگان گناه ما بود ولی ما را به محبت علی بخشیدند التماس دعا
نظرات شما عزیزان:
روزی خداوند پرنده ای به سراغم فرستاد
تا دوباره ثابت کند، حواسش به من هست!
و من نیز به نشانه قدردانی از آن لطف بی کران
آستین پیراهنم را...
هنوز نشسته ام!!!
وبلاگ بسیارزیبایی داری
آفــــــــــــــــرین
خوشحال میشم به منم سربزنی
منتظرت هستم
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |